قسمت سی ام

اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

قسمت سی ام

یادمه هواابری ابری بود,دفترایی که بااون همه عشق نوشته بودم داشت پیشم میموندوعشقم میرفت میخواستم به هرقیمتی که بود به دست عشقم برسونم,دفترا پلمپ وخونه ریحون اینابود تصمیم گرفتم بعدتعطیل شدن باهاش برمو دفترارو بیارم,mp3پلیرشم میخواست بده.
از مدیرمدرسمون اجازه گرفتم وگفتم که دفترم پیش دوستمه وفرداامتحان داریم میخوام برم ازش بگیرم گفت باشه برو ولی زودی برگرد که ازسرویس نمونی!
 بارون میومد،منو ریحون ازمدرسه تاخونشونو که سرازیری بود دویدیم,یه عاااااالمه راه بود,منم که تاحالا اصلا اونورا نرفته بودم حالمم بدبود کلا انگارتواغمابودم,یه عالمه هم گیرکردیم تو شل وگل تامن دیگه نفس کم اوردم,دوستم گفت تواروم اروم بیا تامن برم بیارمشون بهت برسونم,زیربارون گریه هام دیگه مشخص نبود
تصمیمم این بودکه دفتراروبگیرم ببرم بدم خوابگاه دست دوستام بعدخودم برگردم خونه برم گوشی شیرینو بگیرم بگم که امتحان داریم بایدبابچه هاخوابگاه باشیم وبرم خوابگاه وشده تاصب ازرودفترابخونم وصدامو ضبط کنم وبفرستم براعشقم...
ریحون دفترارو رسوند بهم وحالا باید۱۰دقیقه ای این مسیری که اومدیمو تنهایی برگردم تابرسم به سرویس دوم,واااای من اصلا حواسم نبود نزدیک بودگم بشم,مسیرم سربالایی بود,هرچی میدویدم انگاراصلا حرکتی نداشتم,چادرم سرم بود,اخرین سربالایی که بعدش دیگه مدرسه مشخص میشد بودم,نفسم بالانمیومد,پاهام شل میشدن,سرویسو دیدم که راه میوفتاد وای هرچی من دویدم وصدا زدم ودست تکون دادم هیچکی منو ندید...ومن ازسرویس موندم,وقتی رسیدم جلو درحیاط مدرسه افتادم دیگه,لباسام خیس خیس,پاهام گلی وشلی...
یکی ازبچه هامیرفت خوابگاه گفتم به پری بگو بیاد پایین,پری اومد پیشم,صدام بالانمیومد هم از دویدن زیادهمم استرس خونه که دیرکردم ومیحوام چه کارشاق بزرگی انجام بدم
 
دفتراروبهش دادم وگفتم مراقبشون باش تابرگردم,دیگه ماشینی نبودکه باهاش برگردم بایدمنتظرمیموندم وبااشنامون که اونجاکارمیکردبرمیگشتم,وای ساعت ۴ونیم بودکه من رسیدم رومیدون,خیلی دیرم شده بودوبابامم زنگ زده بود به اون اقایی که منومیوورد,میدونستن که ازسرویس موندم ولی بایدتوضیح میدادم که چیکارمیکردم که ازدوتاسرویسم جاموندم
باعجله زیادخودمو رسوندم خونه شیرین ایناتاگوشیو شارژرشو ازش بگیرم,حالاگوشی یه گوشی لمسی سیاه بودکه مال داداشش بودوچون گوشی جدیدگرفته بودگذاشته بودخونه ورفته بود دانشگاه,شیرین گوشیوداد(البته مامانش درجریان بود,شیرین بهش گفته بودگوشی ... خرابه یه  چندروزگوشی دستشه)
واااای حالاگوشیوگذاشتم توکیفم وحالاینی گوشی مخفیه!!!!!خدا ببین کارم به کجارسیده که گوشی مخفی دارم خیلی استرس داشتم خیییییییلی...
رسیدم خونه,ومامان بابام بااخم که چرااینقددیر,چیکارمیکردی که ازدوتاسرویسم موندی ؟!منم ازهول واسترس وبدون درنظرگرفتن هیچی حقیقتو گفتم که رفته بودم ازدوستم دفترمو بگیرم وامسب بایدبریم خوابگاه واین چیزا,کلی باهام دعواکردن که چرارفتم تو یه روستای غریب ونزدیکم بود نوازش فیزیکیم بشم
 
ومامانم گفت فکررفتن به خوابگاهو ازسرت بیرون کن...
وااااای حالا منو بگین,من موندم ویه گوشی مخفی بدون شارژ و یه عالمه برنامه وقرار به هم ریخته ودفترامم که خوابگاه!!!!!!!!!
شارژر گوشیو باعجله ازتو کیفم برداشتم وگذاشتم توجیب لباسم تابه بهونه شستن جورابم که میرم توحموم بزنم توشارژ چن دقیقه,وای این سیم شارژر یکمش ازجیبم مونده بوده بیرون که مامانم دید!!!!گرفت وکشید هرچی میکشیدسیمه میومد,گفت:هااا هااااا این چیه؟؟گوشی داری هااا
فقط خدارحم کرد فتنه ی دوم که اجیم باشه اون لحظه نبود,گفتم:وا!!!مااامااان شارژرpm3میبردم بزنم تواتاق...
وخدارحم کردخطرازبیخ گوشم گذشت,مامان رفت بیرونوومن باشارژررفتم توی حموم وزدم توشارژبرا۵دقیقه
 
اونشب به هرطریقی بود۱۵درصدشارژش کردم,شب موقع خواب(واااایییییی الان که به این کارم فک میکنم کلا موهابدنم سیخ میشن),توجه کنین موقع خواب تو یه اتاقی که۴نفرمیخوابیدیم من شارژر گوشیو زده بودم توبرق وخودمم زیرپتو,هندزفریم توگوشم وگوشیم دستم توشارژ!!!!!!!!!!مامانم ایناهم هنوزبیدار...
مامانم اومده بوده دیده بوده بازشارژر توبرقه یهو پتو روازروسرم کشیدکنار!!!!وای منم باسرعت گوشیو کندم وپرت کردم پایین سمت پاهام وکف پامو گذاشتم روش,مامانم گفت من میگم توگوشی داری نگو نه!!!!ازترس اینکه اگه پتو روازروپاهام بکشه اونور چی سرم میادچشام پره اشک سدوگفتم واقعا که مامان....!!!!!شارژر هندزفریه چرابهم اعتمادنداری این باردومه الکی بهم گیرمیدیا...
هیچی نگفت ورفت ودلم بعد ۱۰دقیقه جاگرفت توسینم.
بعداومدن وخوابیدن ومن ازساعت۱۲شب تا۲که گوشبم شارژبرقی داشت به عشقم پیام دادم وحرفامو زدم,واااای جواب نمیداد,دیگه چون فقط اون شبو داشتم بدون هیچ انتظاری حرفامو میگفتم واخرسربه فاصله هرپنج دقیقه یه بترمیگفتم دوست دارم...
گوشیم خاموش شدومن تاصب اهنگ گوش دادم ویواشکی گریه کردم!!
صب زوداماده شدم وگوشیو برداشتم وباخودم بردم مدرسه!!تا صف تشکیل بشه زدم توشارژ ودوروبراساعت۸بودکه عشقم پیام داده بود واای ... من دیشب خواب بودم پیاماتو الان دیدم!!وگفت که خودتو اذیت نکن وسعی کن منوفراموش کنی وازاین حرفا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 13:17 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]